۰۳
اسفند ۹۴
نفس گم کرده ی بی کلاه
بناز بر لحظه ای که
با سیامستی
تیغ بر پوست کرخت صبح کشیدی!
تو ... مجنون دارِ خویشی ...
اما، نه مامور بدرقه ی دلی نارگون!
بعد از عمری...عصای سیاهت
میان کوبیسم صداهای بی سایه
کنجی روشن،
در جاده های سپید نیافته است.
برای تلقینِ آدمک پوشالی درونت
دست به دامان نیایشی سبز شو
تا در رستاخیز مهر،
با فالی که مترسک های مافیایی برایت دیده اند،
نرقصی...!
(شفیقه طهماسبی)
از مجموعه ی رویای سیاه
_ این اثر مخاطب خاص دارد _
:(