درد دارد
میان تاریکی شب بر زمینی بتابی
که کارش
شمردن ستارگان است
و شوق رسیدن ماهش را
در گونه ی اشک آلود دریایش نمی بیند...
(شفیقه طهماسبی)
وقتی آغوش زمین
به روی ابرها باز نیست
پرنده ی کوچکی ست دلم
که دوست دارد
از کف دستِ عاشقانه های تو
دانه برچیند...
از مجموعه ی هاله ی طلوع
ماشه را کشید
گلوله پرید
...
سایه ی لرزان
دسته گلی بود رقصان
مقابل پنجره ای باز !
نمی دانم
به حرمت گونه ی سرخ کدامین ابر،